برای همه ی روزهای باهم بودنمون و نوشتنمون.... برای تک تک لحظه های نوجوونی م که همین جا ثبتشون کرده ای و آروم آروم تموم میشن... برای همه ی روزهایی که از مدرسه اومدم و لباس درنیورده صفحه ت را باز کردم به نوشته های خودم و دیگران نگاه کردم و خندیدیم و خوشحال و ناراحت و عصبانی و هیجان زده شدم، برای همه ی لحظات مدرسه ای م که تموم شده اند، برای همه ی روزهایی که آرزو داشتم تا دیروقت بشینم پشت صفحه ی مدیرتت این قدر که از خستگی چشم هام بسوزد و همه ی روزهایی که این اتفاق افتاد....
برای اینکه رشته های نازک دوستی و مهربونی را بین من و خیلی ها که از هم دور بودیم نگه داشتی، برای همه ی لبخند هایی که نظر ها و خواندن دوباره ی مطلب هات به لبم آورد، برای همه چیزهایی که به من یاد دادی و همه ی قد هایی که خودم و نوشته هام میان صفحه ی مجازی ات کشیدیم....
برای تو که یادگار و گنجینه ی نوجوونی منی....
"من هم یک روز بچه بودم" عزیزم....
پنج سالگی ت مبارک....
پ.ن: کوچ اجباری شاید....